وطن دوستی
*********
ما که اطفال این دبستانیم همه از خاک پاک ایرانیم
همه با هم برادر وطنیم مهربان همچو جسم با جانیم
اشرف و انجب تمام ملل یادگار قدیم دورانیم
وطن ما به جای مادر ماست ما گروه وطن پرستانیم
شکر داریم کز طفولیت درس حب الوطن همی خوانیم
چون که حب وطن ز ایمانست ما یقینا ز اهل ایمانیم
گر رسد دشمنی برای وطن جان و دل رایگان بیفشانیم .
چرا ایران رو دوست دارم؟
کافی است روز ها و روز ها , تنها , زیر تیغ آفتاب و هوای پر غبار و دم کرده ی
دوبی در میان موج غربت چشمان عربها , هندیان و پاکستانی ها و عصرهای
دلگیر , تنها , زیر باران های لندن و منچستر و پاریس و میلان و... در سرب
نگاههای اروپایی بیگانه با تو سرگردان باشی ...
کافی است با منوچهر محجوبی "آهنگر در تبعید " بی امکان بازگشت و تا مرز
جنون در هوای آن شبها و شبها نشسته باشی وبه پرسش های بی انتهای پر
شوق اما با لحن بسیار غمگین و مایوسش پاسخ داده باشی که پی در پی و
به سادگی از خیابانها و کوچه پس کوچه های تهران و جاده ی شمال و قهوه
خانه های آذربایجان و ... و ... می پرسد و به حال تو که فردا به وطن بر
میگردی غبطه می خورد ...
کافی است صدای گرفته ی اسماعیل خویی راشنیده باشی که "آنچه از
میهن در چمدان دارم" را در "بیدر کجا " برایت بخواند ...
کافی است که ترانه ی شهریار قنبری را با دقت گوش کرده باشی " هیچ کجا
عزیز تر از وطن نبود "....
کافی است که " روز ها در راه "شاهرخ مسکوب را خوانده باشی تا سرمای
غربت کوچه های پاریس تا مغز استخوانت نفوذ کند .
کافی است که غلامحسین ساعدی را روی سن و پشت تریبون دیده باشی که
از " خودکشی فرهنگی "آن سوی آبها سخن میراند ...
کافی است که ترانه ی ایرج جنتی عطایی را شنیده باشی که :
"پرسه در خاک غریب / پرسه ی بی انتهاست
هم نشین غربتم / زادگاه من کجاست ؟
و همه ی این ها کافی است تا بدانی چرا فروغ فرخزاد از اروپا نامه ای به
ابراهیم گلستان نوشت "....من تهران خودمان را دوست دارم . هرچه
میخواهد باشد .من دوستش دارم و فقط در آنجاست که وجودم هدفی پیما
میکند برای زندگی کردن . آن آفتاب لخت کننده و آن غروب های سنگین و آن
کوچه های خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاسد را دوست دارم "
و همه ی این ها تا بدانی که "چرا باید ایران را دوست داشت "